فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

پاره ی تنم،فاطمه جون

یه روز یه آقا خرگوشه

هر وقت خاله جون شعر یه روز یه آقا خرگوشه رو میخونه اینقدر ذوق میزنی که نگو. انگار که بار اوله که میشنوی.حتی وقتی که گریه میکنی تا این شعر رو میشنوی،میخندی .قربونت بشم مامان ...
27 دی 1393

اولین محرم

این پست رو با تاخیر گذاشتم اولین محرم زندگی تو گذروندی.یه شب سرد پاییزی مامان جون و بابا جون یه لباس برای همایش شیرخوارگان برای عسلوک بابا خریدن.لباسریزمیزه مامان براش بزرگ بود و نیاز به خیاطی داشت که زحمتش رو مامان جون کشیدن. روز مراسم گلبرگم به همراه مامان جون و آقاجون و من راهی حرم امام رضا(ع) شد. ...
22 دی 1393

چهار ماهگی

عزیز دل مامان چهار ماهگیت مبارک این چند روز درگیر واکسن شما بودم. این دفعه اذیت شدی.حسابی گریه کردی  و یه کوچولو هم قهر کرده بودی ، چون بد خواب شدی.شبم تب کردی ولی خدا رو شکر الان حالت خوب شده ​​ نفسم. تازگی ها وقتی بابا جون از سر کار برمیگرده ،از خودت صدا در میاری و دستات رو تکون میدی تا زود بغلت کنه اگه یکم دیر بشه میزنی زیر گریه، عسلوک بابا(به قول بابا جون) ...
22 دی 1393
1